در
مهد كودك های ایران 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن هر كی نتونه سریع برای
خودش یه جا بگیره باخته و بعد 9 بچه و 8 صندلی و ادامه بازی تا یك بچه
باقی بمونه. بچه ها هم همدیگر رو هل میدن تا خودشون بتونن روی صندلی بشینن.
در مهد كودك های ژاپن 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن اگه یكی روی صندلی جا نشه همه باختین. لذا بچه ها نهایت سعی خودشونو میكنن و همدیگر رو طوری بغل میكنن كه كل تیم 10 نفره روی 9 تا صندلی جا بشن و كسی بی صندلی نمونه. بعد 10 نفر روی 8 صندلی، بعد 10 نفر روی 7 صندلی و همینطور تا آخر.
این جوری هاست که تفاوت بین فرهنگ دو ملت شکل می گیره!
نوشته شده در تاریخ یکشنبه پانزدهم اسفندماه سال 1389 توسط سپتیاما
در نظام مردمسالاری سوئد همه افرادی که در پست های دولتی به کار گمارده می
شوند باید از هر گونه خطایی، چه در گذشته و چه در زمانی که مشغول خدمت
هستند، پاک باشند.
در انتخابات پارلمانی سوئد در سال 2006 ائتلافی از احزاب دست راستی با به دست آوردن 178 کرسی نمایندگی، اکثریت کرسی های مجلس را نصیب خود کرد و دولت تشکیل داد.
چندی بعد نخست وزیر به تدریج وزرای کابینه اش را معرفی کردو خانم «ماریا بورلیوس» به عنوان وزیر بازرگانی معرفی شد. روز بعد دختری به یکی از روزنامه ها اطلاع داد، این خانم چند سال پیش او را به مدت یک ماه برای نگهداری از بچه اش استخدام کرده بود، بدون اینکه موضوع را به اداره مالیات گزارش داده باشد...
در سوئد هر گاه کسی فردی را به کاری بگمارد باید آن را به اطلاع اداره مالیات برساند و به عنوان کارفرما مالیات و هزینه بیمه آن فرد را بپردازد. هر کس کار می کند باید در زمان انجام کار بیمه باشد تا اگر اتفاقی حین کار بیفتد، بیمه بتواند نیازهای آن فرد را پوشش دهد.
بورلیوس به عنوان کارفرما باید استخدام آن دختر را به اداره مالیات اطلاع می داد و علاوه بر حقوق دختر، هزینه کارفرما را نیز به اداره مالیات می پرداخت. بورلیوس به اداره مالیات اطلاع نداده بود و خلاف قانون رفتار کرده بود. وقتی این مساله فاش شد وی از طریق تلویزیون از مردم سوئد پوزش خواست و گفت در زمان انجام این کار خلاف که سال ها پیش اتفاق افتاده بود، وضع مالی خانواده آنها چندان خوب نبوده است.
روزنامه نگاران و وبلاگ نویسان که مانند سایر مردم بدون هیچ محدودیتی حق تحقیق و گزارش دارند دست به کار شدند و پرونده مالی خانم وزیر را طی سال های گذشته مورد بررسی قرار دادند.
همه شهروندان در سوئد می توانند اطلاعات مالی افراد دیگر را مطالعه کنند.. برای این کار کافی است به سالن کامپیوتر اداره مالیات مراجعه کنند و با وارد کردن نام یا شماره شخصی افراد در رایانه ها، اطلاعات مربوط به درآمد افراد، اشتغال آنها و مقدار مالیات پرداختی توسط هر فرد را به دست آورند. پس از برملا شدن کار خلاف این خانم وزیر، شهروندی به نام ماگنوس فورا در وبلاگ خود نشان داد این خانم دروغ می گوید و درآمد آنها در سالی که آن دختر خانم را به کار گرفته است، بالای یک میلیون کرون یعنی خیلی بیشتر از درآمد متوسط شهروندان سوئدی بوده است. دو روز بعد نخست وزیر سوئد اعلام کرد خانم بورلیوس از کار خود کناره گیری کرده است. بورلیوس نه تنها از کار وزارت کنار گذاشته شد بلکه بنا بر گزارش روزنامه ها «خانم بورلیوس از سوئد فرار کرد». او خانه و زندگی اش را در مدت کوتاهی فروخت و به انگلستان کوچ کرد تا چشمش به چشم مردمی که به آنها دروغ گفته بود نیفتد.
در انتخابات پارلمانی سوئد در سال 2006 ائتلافی از احزاب دست راستی با به دست آوردن 178 کرسی نمایندگی، اکثریت کرسی های مجلس را نصیب خود کرد و دولت تشکیل داد.
چندی بعد نخست وزیر به تدریج وزرای کابینه اش را معرفی کردو خانم «ماریا بورلیوس» به عنوان وزیر بازرگانی معرفی شد. روز بعد دختری به یکی از روزنامه ها اطلاع داد، این خانم چند سال پیش او را به مدت یک ماه برای نگهداری از بچه اش استخدام کرده بود، بدون اینکه موضوع را به اداره مالیات گزارش داده باشد...
در سوئد هر گاه کسی فردی را به کاری بگمارد باید آن را به اطلاع اداره مالیات برساند و به عنوان کارفرما مالیات و هزینه بیمه آن فرد را بپردازد. هر کس کار می کند باید در زمان انجام کار بیمه باشد تا اگر اتفاقی حین کار بیفتد، بیمه بتواند نیازهای آن فرد را پوشش دهد.
بورلیوس به عنوان کارفرما باید استخدام آن دختر را به اداره مالیات اطلاع می داد و علاوه بر حقوق دختر، هزینه کارفرما را نیز به اداره مالیات می پرداخت. بورلیوس به اداره مالیات اطلاع نداده بود و خلاف قانون رفتار کرده بود. وقتی این مساله فاش شد وی از طریق تلویزیون از مردم سوئد پوزش خواست و گفت در زمان انجام این کار خلاف که سال ها پیش اتفاق افتاده بود، وضع مالی خانواده آنها چندان خوب نبوده است.
روزنامه نگاران و وبلاگ نویسان که مانند سایر مردم بدون هیچ محدودیتی حق تحقیق و گزارش دارند دست به کار شدند و پرونده مالی خانم وزیر را طی سال های گذشته مورد بررسی قرار دادند.
همه شهروندان در سوئد می توانند اطلاعات مالی افراد دیگر را مطالعه کنند.. برای این کار کافی است به سالن کامپیوتر اداره مالیات مراجعه کنند و با وارد کردن نام یا شماره شخصی افراد در رایانه ها، اطلاعات مربوط به درآمد افراد، اشتغال آنها و مقدار مالیات پرداختی توسط هر فرد را به دست آورند. پس از برملا شدن کار خلاف این خانم وزیر، شهروندی به نام ماگنوس فورا در وبلاگ خود نشان داد این خانم دروغ می گوید و درآمد آنها در سالی که آن دختر خانم را به کار گرفته است، بالای یک میلیون کرون یعنی خیلی بیشتر از درآمد متوسط شهروندان سوئدی بوده است. دو روز بعد نخست وزیر سوئد اعلام کرد خانم بورلیوس از کار خود کناره گیری کرده است. بورلیوس نه تنها از کار وزارت کنار گذاشته شد بلکه بنا بر گزارش روزنامه ها «خانم بورلیوس از سوئد فرار کرد». او خانه و زندگی اش را در مدت کوتاهی فروخت و به انگلستان کوچ کرد تا چشمش به چشم مردمی که به آنها دروغ گفته بود نیفتد.
دنبالک ها: مرجع: سایت خبری الف،
نوشته شده در تاریخ پنجشنبه نهم دیماه سال 1389 توسط سپتیاما
رازداری زنان 34 ساعت طول میکشد
نتایج این بررسیها حاکی از آن است که زنان به طور متوسط هر 41 دقیقه یکبار یک شایعه را منتشر میکنند. بیشتر مسائل مورد گفتوگو درباره کار، غصههای دوستان، زندگی خصوصی دوستان و همکاران است.براساس گزارش دیلی اکسپرس، نتایج تحقیق دیگری که در سال 2009 روی 3 هزار زن بین 18 تا 65 سال انگلیسی انجام شد نشان داد که حداکثر مقاومت زنان در حفظ یک راز 47 ساعت است. این نشان میدهد که رازداری زنان در طول یکسال گذشته به میزان 13 ساعت کاهش یافته است.
دنبالک ها: روزنامه دنیای اقتصاد،
نوشته شده در تاریخ شنبه بیست و چهارم مهرماه سال 1389 توسط سپتیاما
سناریوی آب تهران و نیترات موجود در آن، همانند صدها موضوع مشابه به شرح زیر رخ داد و تکرار شد:
- آب تهران آلودگی دارد!
- آلودگی آب تهران (به شدت!!) تکذیب می شود!!!
- آلودگی آب تهران برطرف شد!!!!
البته این موضوع، استثنائا از زیر بخش - آلودگی آب تهران (یا خبرسازی آن)، کار دشمنان بوده است!!!!! - عاری بود.
- آب تهران آلودگی دارد!
- آلودگی آب تهران (به شدت!!) تکذیب می شود!!!
- آلودگی آب تهران برطرف شد!!!!
البته این موضوع، استثنائا از زیر بخش - آلودگی آب تهران (یا خبرسازی آن)، کار دشمنان بوده است!!!!! - عاری بود.
نوشته شده در تاریخ دوشنبه هجدهم مردادماه سال 1389 توسط سپتیاما
من به مدرسه می رفتم تا درس بخوانم ...
تو به مدرسه می رفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی ...
او هم به مدرسه می رفت اما نمی دانست چرا ؟!
من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم می گرفتم ...
تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود ...
او هر روز بعد از مدرسه کنار خیابان آدامس می فروخت !
معلم گفته بود انشا بنویسید و موضوع این بود : علم بهتر است یا ثروت ؟!
من نوشته بودم علم بهتر است
مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید
تو نوشته بودی علم بهتر است
شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی
او اما انشا ننوشته بود برگه ی او سفید بود
خودکارش روز قبل تمام شده بود ...
معلم آن روز او را تنبیه کرد
بقیه بچه ها به او خندیدند
آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد
هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد
خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته
شاید معلم هم نمی دانست ثروت وعلم
گاهی به هم گره می خورند
گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت ...
من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد
تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید ...
او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید
سال های آخر دبیرستان بود باید آماده می شدیم برای ساختن آینده
من باید بیشتر درس می خواندم دنبال کلاس های تقویتی بودم ...
تو تحصیل در دانشگا های خارج از کشور برایت آینده ی بهتری را رقم می زد ...
او اما نه انگیزه داشت نه پول درس را رها کرد دنبال کار می گشت ...
روزنامه چاپ شده بود هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت
من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم ...
تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی ...
او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود !!!
من آن روز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به این فکر کنم که کسی ، کسی را کشته است
تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه آن را به کناری انداختی
او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه :
برای اولین بار بود در زندگی اش که این همه به او توجه شده بود !!!!
چند سال گذشت وقت گرفتن نتایج بود
من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم
تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی همان آرزوی دیرینه ی پدرت
او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود
وقت قضاوت بود ، جامعه ی ما همیشه قضاوت می کند
من خوشحال بودم که مرا تحسین می کنند
تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند
او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند
زندگی ادامه دارد ، هیچ وقت پایان نمی گیرد
من موفقم : من می گویم نتیجه ی تلاش خودم است!!!
تو خیلی موفقی : تو می گویی نتیجه ی پشت کار خودت است!!!
او اما زیر مشتی خاک است : مردم گفتند مقصر خودش است !!!!
من , تو , او
هیچگاه در کنار هم نبودیم
هیچگاه یکدیگر را نشناختیم
اما من و تو اگر به جای او بودیم آخر داستان چگونه بود...؟!!
--------------------------------------------
مرجع: برگرفته از یک ایمیل رسیده.
تو به مدرسه می رفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی ...
او هم به مدرسه می رفت اما نمی دانست چرا ؟!
من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم می گرفتم ...
تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود ...
او هر روز بعد از مدرسه کنار خیابان آدامس می فروخت !
معلم گفته بود انشا بنویسید و موضوع این بود : علم بهتر است یا ثروت ؟!
من نوشته بودم علم بهتر است
مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید
تو نوشته بودی علم بهتر است
شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی
او اما انشا ننوشته بود برگه ی او سفید بود
خودکارش روز قبل تمام شده بود ...
معلم آن روز او را تنبیه کرد
بقیه بچه ها به او خندیدند
آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد
هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد
خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته
شاید معلم هم نمی دانست ثروت وعلم
گاهی به هم گره می خورند
گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت ...
من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد
تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید ...
او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید
سال های آخر دبیرستان بود باید آماده می شدیم برای ساختن آینده
من باید بیشتر درس می خواندم دنبال کلاس های تقویتی بودم ...
تو تحصیل در دانشگا های خارج از کشور برایت آینده ی بهتری را رقم می زد ...
او اما نه انگیزه داشت نه پول درس را رها کرد دنبال کار می گشت ...
روزنامه چاپ شده بود هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت
من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم ...
تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی ...
او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود !!!
من آن روز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به این فکر کنم که کسی ، کسی را کشته است
تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه آن را به کناری انداختی
او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه :
برای اولین بار بود در زندگی اش که این همه به او توجه شده بود !!!!
چند سال گذشت وقت گرفتن نتایج بود
من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم
تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی همان آرزوی دیرینه ی پدرت
او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود
وقت قضاوت بود ، جامعه ی ما همیشه قضاوت می کند
من خوشحال بودم که مرا تحسین می کنند
تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند
او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند
زندگی ادامه دارد ، هیچ وقت پایان نمی گیرد
من موفقم : من می گویم نتیجه ی تلاش خودم است!!!
تو خیلی موفقی : تو می گویی نتیجه ی پشت کار خودت است!!!
او اما زیر مشتی خاک است : مردم گفتند مقصر خودش است !!!!
من , تو , او
هیچگاه در کنار هم نبودیم
هیچگاه یکدیگر را نشناختیم
اما من و تو اگر به جای او بودیم آخر داستان چگونه بود...؟!!
--------------------------------------------
مرجع: برگرفته از یک ایمیل رسیده.
نوشته شده در تاریخ یکشنبه هفدهم مردادماه سال 1389 توسط سپتیاما
استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟
چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟...
شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم.
استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد میزنیم؟ آیا نمیتوان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد میزنیم؟
شاگردان هر کدام جوابهایى دادند امّا پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد...
سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلبهایشان از یکدیگر فاصله میگیرد. آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.
سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى میافتد؟
آنها سر هم داد نمیزنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت میکنند.
چرا؟ چون قلبهایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلبهاشان بسیار کم است.
استاد ادامه داد: هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى میافتد؟
آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمیزنند و فقط در گوش هم نجوا میکنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر میشود.سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بینیاز میشوند و فقط به یکدیگر نگاه میکنند! این هنگامى است که دیگر هیچ فاصلهاى بین قلبهاى آنها باقى نمانده باشد...
چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟...
شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم.
استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد میزنیم؟ آیا نمیتوان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد میزنیم؟
شاگردان هر کدام جوابهایى دادند امّا پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد...
سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلبهایشان از یکدیگر فاصله میگیرد. آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.
سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى میافتد؟
آنها سر هم داد نمیزنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت میکنند.
چرا؟ چون قلبهایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلبهاشان بسیار کم است.
استاد ادامه داد: هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى میافتد؟
آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمیزنند و فقط در گوش هم نجوا میکنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر میشود.سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بینیاز میشوند و فقط به یکدیگر نگاه میکنند! این هنگامى است که دیگر هیچ فاصلهاى بین قلبهاى آنها باقى نمانده باشد...
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه هجدهم آذرماه سال 1388 توسط سپتیاما
خب : این کلمه ای است که زنان برای پایان دادن به مکالمه هایی استفاده میکنند که در آن حق با آنهاست و شما باید خفه شوید !!
هیچ چی : این آرامش قبل از توفان است. معنی و مفهوم آن این است که باید به شدت گوش بهزنگ باشید . بحثهایی که با هیچی شروع میشوند، غالباً با خب تمام میشوند.
پنج دقیقه : اگر فرصتی است که به شما داده شده است؛ به معنای حداکثر سیصد ثانیه می باشد.
پنج دقیقه : اگر فرصتی است که از شما می خواهد، به معنای حداقل نیم ساعت است.
نظر تو چیه ؟ : دقت کنید که در اینجا واقعا یک نظر بیشتر وجود ندارد و این عبارت صرفاً یک آزمون خطیر برای شما است. گول نخورید و سعی کنید که از آزمون سربلند بیرون بیایید.
بعدش چی شد ؟ : هنگامی که این عبارت را می شنوید، بدین معنا است که سوتی داده اید و حالا باید تعریف کنید که بعد از اینکه پای یک خانم به داستان امروز شما باز شد، دیگر چه اتفاقاتی افتاده است. گاهی نیز به معنای ابراز تمایل همراه با نگرانی برای شنیدن مابقی سخنان مادر شما است.
خب، بعدش ؟ : به معنای تمایل به استماع آخرین دفاعیات متهم است. دقت کنید که از فرصت شما چیز زیادی باقی نمانده است. گاهی نیز به معنای ابراز تمایل همراه با خشم برای شنیدن مابقی سخنان خواهر شما است.
بفرمایید : این کلمه اصلاً ربطی به اجازه دادن انجام کاری ندارد. مفهوم "اگه جرئت داری" در آن مستتر است.
باشه : این واژه در واقع یک اعلام جنگ واقعی است و به زودی شما از پیشنهادتان پشیمان خواهید شد.
آه بلند : این در حقیقت یک کلمه محسوب میشود که معمولاً درست فهمیده نمیشود. آه بلند یعنی او فکر میکند شما یک احمق به دردنخور هستید و او نمیداند چرا دارد وقتش را با ماندن و بحث با شما سر هیچی تلف میکند.
اشکال نداره : این یکی از خطرناک ترین جملاتی است که زن شما ممکن است به شما بگوید. اشکال نداره یعنی او به زمان طولانی تری احتیاج دارد که تصمیم بگیرد شما چگونه باید تاوان این اشتباهتان را پس بدهید.
ممنون : از شما تشکر میکند. فقط بگویید خواهش میکنم. هیچ حرف اضافهای نزنید . خیلی ممنون میتواند نشان دهنده یک خطر بالقوه باشد.
اصلاً هرچی : این ترکیب در هنگامی استفاده می شود که شما درحال نزدیک شدن به حقیقت هستید. از این لحظه باید آماده دفاع باشید زیرا حالا باید در رابطه با خیلی از کارهایتان توضیحاتی ارائه دهید.
نگرانش نباش عزیزم، خودم انجام میدم : یک جمله بسیار خطرناک دیگر. به معنی آنکه این کار به دفعات متعدد به شما محول شده و حالا تصمیم گرفته خودش دست به کار شود. این حالت معمولاً منجر به حالتی خواهد شد که شما بپرسید چی شده؟
هیچ چی : این آرامش قبل از توفان است. معنی و مفهوم آن این است که باید به شدت گوش بهزنگ باشید . بحثهایی که با هیچی شروع میشوند، غالباً با خب تمام میشوند.
پنج دقیقه : اگر فرصتی است که به شما داده شده است؛ به معنای حداکثر سیصد ثانیه می باشد.
پنج دقیقه : اگر فرصتی است که از شما می خواهد، به معنای حداقل نیم ساعت است.
نظر تو چیه ؟ : دقت کنید که در اینجا واقعا یک نظر بیشتر وجود ندارد و این عبارت صرفاً یک آزمون خطیر برای شما است. گول نخورید و سعی کنید که از آزمون سربلند بیرون بیایید.
بعدش چی شد ؟ : هنگامی که این عبارت را می شنوید، بدین معنا است که سوتی داده اید و حالا باید تعریف کنید که بعد از اینکه پای یک خانم به داستان امروز شما باز شد، دیگر چه اتفاقاتی افتاده است. گاهی نیز به معنای ابراز تمایل همراه با نگرانی برای شنیدن مابقی سخنان مادر شما است.
خب، بعدش ؟ : به معنای تمایل به استماع آخرین دفاعیات متهم است. دقت کنید که از فرصت شما چیز زیادی باقی نمانده است. گاهی نیز به معنای ابراز تمایل همراه با خشم برای شنیدن مابقی سخنان خواهر شما است.
بفرمایید : این کلمه اصلاً ربطی به اجازه دادن انجام کاری ندارد. مفهوم "اگه جرئت داری" در آن مستتر است.
باشه : این واژه در واقع یک اعلام جنگ واقعی است و به زودی شما از پیشنهادتان پشیمان خواهید شد.
آه بلند : این در حقیقت یک کلمه محسوب میشود که معمولاً درست فهمیده نمیشود. آه بلند یعنی او فکر میکند شما یک احمق به دردنخور هستید و او نمیداند چرا دارد وقتش را با ماندن و بحث با شما سر هیچی تلف میکند.
اشکال نداره : این یکی از خطرناک ترین جملاتی است که زن شما ممکن است به شما بگوید. اشکال نداره یعنی او به زمان طولانی تری احتیاج دارد که تصمیم بگیرد شما چگونه باید تاوان این اشتباهتان را پس بدهید.
ممنون : از شما تشکر میکند. فقط بگویید خواهش میکنم. هیچ حرف اضافهای نزنید . خیلی ممنون میتواند نشان دهنده یک خطر بالقوه باشد.
اصلاً هرچی : این ترکیب در هنگامی استفاده می شود که شما درحال نزدیک شدن به حقیقت هستید. از این لحظه باید آماده دفاع باشید زیرا حالا باید در رابطه با خیلی از کارهایتان توضیحاتی ارائه دهید.
نگرانش نباش عزیزم، خودم انجام میدم : یک جمله بسیار خطرناک دیگر. به معنی آنکه این کار به دفعات متعدد به شما محول شده و حالا تصمیم گرفته خودش دست به کار شود. این حالت معمولاً منجر به حالتی خواهد شد که شما بپرسید چی شده؟
نوشته شده در تاریخ جمعه ششم آذرماه سال 1388 توسط سپتیاما
همین چند روز پیش، «یولیا واسیلی اِونا » پرستار بچههایم را به اتاقم دعوت كردم تا با او تسویه حساب كنم . به او گفتم: بنشینید«یولیا واسیلی اِونا»! میدانم كه دست و بالتان خالی است امّا رودربایستی دارید و آن را به زبان نمیآورید. ببینید، ما توافق كردیم كه ماهی سیروبل به شما بدهم این طور نیست؟
- چهل روبل .
- نه من یادداشت كردهام، من همیشه به پرستار بچههایم سی روبل میدهم. حالا به من توجه كنید. شما دو ماه برای من كار كردید.
- دو ماه و پنج روز
- دقیقاً دو ماه، من یادداشت كردهام. كه میشود شصت روبل. البته باید نُه تا یكشنبه از آن كسر كرد. همان طور كه میدانید یكشنبهها مواظب «كولیا» نبودید و برای قدم زدن بیرون میرفتید. سه تا هم تعطیلی . . . «یولیا واسیلی اونا» از خجالت سرخ شده بود و داشت با چینهای لباسش بازی میكرد ولی صدایش درنمیآمد.
- سه تعطیلی، پس ما دوازده روبل را میگذاریم كنار. «كولیا» چهار روز مریض بود آن روزها از او مراقبت نكردید و فقط مواظب «وانیا» بودید فقط «وانیا» و دیگر این كه سه روز هم شما دندان درد داشتید و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچهها باشید. دوازده و هفت میشود نوزده. تفریق كنید. آن مرخصیها را؛ آهان، چهل و یك روبل، درسته؟
چشم چپ «یولیا واسیلی اِونا» قرمز و پر از اشك شده بود. چانهاش میلرزید. شروع كرد به سرفه كردنهای عصبی. دماغش را پاك كرد و چیزی نگفت.
- و بعد، نزدیك سال نو شما یك فنجان و نعلبكی شكستید. دو روبل كسر كنید . فنجان قدیمیتر از این حرفها بود، ارثیه بود، امّا كاری به این موضوع نداریم. اگرچه قرار است به همه حسابها رسیدگی كنیم.
امّا موارد دیگر: بخاطر بیمبالاتی شما «كولیا » از یك درخت بالا رفت و كتش را پاره كرد. ده تا كسر كنید. همچنین بیتوجهیتان باعث شد كه كلفت خانه با كفشهای «وانیا » فرار كند. شما میبایست چشمهایتان را خوب باز میكردید. برای این كار مواجب خوبی میگیرید. پس پنج تای دیگر كم میكنیم. در دهم ژانویه ده روبل از من گرفتید.
« یولیا واسیلی اِونا» نجواكنان گفت: من نگرفتم.
- امّا من یادداشت كردهام .
- ....خوب شما...، شاید
- از چهل و یك بیست و هفت تا برداریم، چهارده تا باقی میماند.
چشمهایش پر از اشك شده بود و بینی ظریف و زیبایش از عرق میدرخشید. طفلك بیچاره !
- من فقط مقدار كمی گرفتم .
در حالی كه صدایش میلرزید ادامه داد: من تنها سه روبل از همسرتان پول گرفتم . . . ! نه بیشتر.
- دیدی حالا چطور شد؟ من اصلاً آن را از قلم انداخته بودم. سه تا از چهارده تا به كنار، میكنه به عبارتِ یازده تا، این هم پول شما؛ سهتا، سهتا، سهتا . . . یكی و یكی..
یازده روبل به او دادم با انگشتان لرزان آنرا گرفت و توی جیبش ریخت . به آهستگی گفت: متشكّرم! جا خوردم، در حالی كه سخت عصبانی شده بودم شروع كردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق.
پرسیدم: چرا گفتی متشكرم؟
- به خاطر پول.
- یعنی تو متوجه نشدی دارم سرت كلاه میگذارم؟ دارم پولت را میخورم؟ تنها چیزی که میتوانی بگویی این است كه متشكّری؟
- در جاهای دیگر همین مقدار هم ندادند.
- آنها به تو چیزی ندادند؟! خیلی خوب، تعجب هم ندارد. من داشتم به تو حقه میزدم، یك حقهی كثیف. حالا من به تو هشتاد روبل میدهم. همه اش را این جا توی پاكت برایت مرتب چیده ام. ممكن است كسی این قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نكردی؟ چرا صدایت در نیامد؟
ممكن است كسی توی دنیا این قدر ضعیف باشد؟
لبخند تلخی به من زد كه یعنی بله، ممكن است.
بخاطر بازی بیرحمانهای كه با او كرده بودم عذر خواستم و هشتاد روبلی را كه برایش خیلی غیرمنتظره بود پرداختم.
برای بار دوّم چند مرتبه مثل همیشه با ترس، گفت: متشكرم!
پس از رفتنش مبهوت ماندم و با خود فكر كردم در چنین دنیایی چقدر راحت میشود زورگو بود.
- چهل روبل .
- نه من یادداشت كردهام، من همیشه به پرستار بچههایم سی روبل میدهم. حالا به من توجه كنید. شما دو ماه برای من كار كردید.
- دو ماه و پنج روز
- دقیقاً دو ماه، من یادداشت كردهام. كه میشود شصت روبل. البته باید نُه تا یكشنبه از آن كسر كرد. همان طور كه میدانید یكشنبهها مواظب «كولیا» نبودید و برای قدم زدن بیرون میرفتید. سه تا هم تعطیلی . . . «یولیا واسیلی اونا» از خجالت سرخ شده بود و داشت با چینهای لباسش بازی میكرد ولی صدایش درنمیآمد.
- سه تعطیلی، پس ما دوازده روبل را میگذاریم كنار. «كولیا» چهار روز مریض بود آن روزها از او مراقبت نكردید و فقط مواظب «وانیا» بودید فقط «وانیا» و دیگر این كه سه روز هم شما دندان درد داشتید و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچهها باشید. دوازده و هفت میشود نوزده. تفریق كنید. آن مرخصیها را؛ آهان، چهل و یك روبل، درسته؟
چشم چپ «یولیا واسیلی اِونا» قرمز و پر از اشك شده بود. چانهاش میلرزید. شروع كرد به سرفه كردنهای عصبی. دماغش را پاك كرد و چیزی نگفت.
- و بعد، نزدیك سال نو شما یك فنجان و نعلبكی شكستید. دو روبل كسر كنید . فنجان قدیمیتر از این حرفها بود، ارثیه بود، امّا كاری به این موضوع نداریم. اگرچه قرار است به همه حسابها رسیدگی كنیم.
امّا موارد دیگر: بخاطر بیمبالاتی شما «كولیا » از یك درخت بالا رفت و كتش را پاره كرد. ده تا كسر كنید. همچنین بیتوجهیتان باعث شد كه كلفت خانه با كفشهای «وانیا » فرار كند. شما میبایست چشمهایتان را خوب باز میكردید. برای این كار مواجب خوبی میگیرید. پس پنج تای دیگر كم میكنیم. در دهم ژانویه ده روبل از من گرفتید.
« یولیا واسیلی اِونا» نجواكنان گفت: من نگرفتم.
- امّا من یادداشت كردهام .
- ....خوب شما...، شاید
- از چهل و یك بیست و هفت تا برداریم، چهارده تا باقی میماند.
چشمهایش پر از اشك شده بود و بینی ظریف و زیبایش از عرق میدرخشید. طفلك بیچاره !
- من فقط مقدار كمی گرفتم .
در حالی كه صدایش میلرزید ادامه داد: من تنها سه روبل از همسرتان پول گرفتم . . . ! نه بیشتر.
- دیدی حالا چطور شد؟ من اصلاً آن را از قلم انداخته بودم. سه تا از چهارده تا به كنار، میكنه به عبارتِ یازده تا، این هم پول شما؛ سهتا، سهتا، سهتا . . . یكی و یكی..
یازده روبل به او دادم با انگشتان لرزان آنرا گرفت و توی جیبش ریخت . به آهستگی گفت: متشكّرم! جا خوردم، در حالی كه سخت عصبانی شده بودم شروع كردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق.
پرسیدم: چرا گفتی متشكرم؟
- به خاطر پول.
- یعنی تو متوجه نشدی دارم سرت كلاه میگذارم؟ دارم پولت را میخورم؟ تنها چیزی که میتوانی بگویی این است كه متشكّری؟
- در جاهای دیگر همین مقدار هم ندادند.
- آنها به تو چیزی ندادند؟! خیلی خوب، تعجب هم ندارد. من داشتم به تو حقه میزدم، یك حقهی كثیف. حالا من به تو هشتاد روبل میدهم. همه اش را این جا توی پاكت برایت مرتب چیده ام. ممكن است كسی این قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نكردی؟ چرا صدایت در نیامد؟
ممكن است كسی توی دنیا این قدر ضعیف باشد؟
لبخند تلخی به من زد كه یعنی بله، ممكن است.
بخاطر بازی بیرحمانهای كه با او كرده بودم عذر خواستم و هشتاد روبلی را كه برایش خیلی غیرمنتظره بود پرداختم.
برای بار دوّم چند مرتبه مثل همیشه با ترس، گفت: متشكرم!
پس از رفتنش مبهوت ماندم و با خود فكر كردم در چنین دنیایی چقدر راحت میشود زورگو بود.
نوشته شده در تاریخ پنجشنبه پنجم آذرماه سال 1388 توسط سپتیاما
آخرین نقشه بین المللی ایران پیش از جدا شدن سرزمینهای تاریخی آن، انتشارات تامسون (1814)

با توجه به تهدید های مرزی موجود علیه تمامیت ارضی ایران بد نیست به این نکته اشاره کنیم که سرزمین کنونی ایران، تنها سی درصد از ناحیهای وسیع است که در تاریخ با نامهای «ایرانزمین»،«ایرانبزرگ » یا «ایرانشهر» و در جغرافیا با نام «فلات ایران» شناخته می شود. ترفند ها و دسیسه های بیگانگان و سستی پادشاهان بی کفایت گذشته بخش های زیادی ازاین سرزمین کهن را در طول فاصله کوتاه 196 ساله از ایران بزرگ جدا نمود که مروری بر چگونگی هر یک از این جدایی ها به رغم تلخی بسیار برای میهن گرایان ایرانی جهت الزام جدیت و حساسیت ما دست کم برای حفظ سرزمین های باقیمانده موجود بسیار آموزنده خواهد بود..
گستره سرزمینهای جدا شده از ایران در قراردادهای ترکمانچای،گلستان،آخال،پار یس و... به قرار زیر است:
سرزمین های جدا شده قفقاز بر اساس قرارداد های گلستان و ترکمانچای با روسیه
(1813 و 1828 م).
آران و شروان: ۸۶۶۰۰ کیلومتر مربع؛
ارمنستان: ۲۹۸۰۰ ک .م؛
گرجستان: ۶۹۷۰۰ ک.م؛
داغستان: ۵۰۳۰۰ ک.م؛
اوستیای شمالی: ۸۰۰۰ ک.م؛
چچن: ۱۵۷۰۰ ک .م؛
اینگوش: ۳۶۰۰ ;ک.م
جمع کل: 263700
سرزمینهای جداشده ایران شرقی براساس پیمان پاریس و پیمان منطقه ای مستشاران انگلیسی
هرات وافغانستان: ۶۲۵۲۲۵ ک.م؛
بخشهایی از بلوچستان و مکران: 3۵۰۰۰۰ ک.م؛
جمع کل: ۹۷۵۲۲۵ کیلومتر مربع
سرزمینهای جداشده ورارود(ماوراءالنهر) بر اساس پیمان آخال با روسیه(1881 م).
ترکمنستان: ۴۸۸۱۰۰ ک.م؛
ازبکستان: ۴۴۷۱۰۰ ک.م؛
تاجیکستان: ۱۴۱۳۰۰ ک.م؛
بخشهای ضمیمه شده به قزاقستان: ۱۰۰۰۰۰ک.م؛
بخشهای ضمیمه شده به قرقیزستان: ۵۰۰۰۰ ک.م؛
جمع کل: 1226500 کیلومترمربع
سرزمین های جداشده جنوب خلیج فارس بر اساس پیمان منطقه ای مستشاران انگلیس
امارات:83600ک.م:
بحرین:694 ک.م:
قطر:11493ک.م:
عمان:309500ک.م:
جمع کل: 405287کیلومتر مربع
مساحت سرزمینهای جدا شده از ایران درونی به همراه دو سوم کردستانات (که در دوره صفویه به اشغال عثمانی در آمد و بعد ها در بین سه کشور ترکیه،عراق و سوریه تقسیم شد) به مساحت تقریبی 200000 کیلومتر مربع و نیز عراق به مساحت 438317 کیلومتر مربع
در جمع حدود 3.5 میلیون کیلومتر مربع بالغ می شود که این مقدار تجزیه یک کشور در کل تاریخ ایران و دنیا بی سابقه است.
مرجع: بر اساس یک ایمیل واصله ( قابلیت استناد اعداد و تاریخ ها جای بررسی دارد ولی در کل موضوعی قابل تأمل است.)
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه چهارم آذرماه سال 1388 توسط سپتیاما
مهدی نصرتی
در چند هفته اخیر اخبار و شایعات گوناگونی منتشر و تكذیب شدهاند كه همگی به موضوع سلامتی مردم ارتباط داشتهاند.
قضاوت درباره صحت یا كذب بودن این اخبار موضوعی كاملا فنی و نیازمند
اظهارنظر مراجع علمی و باصلاحیت است. از روی شواهد و قرائن نیز نمیتوان
در این باره سخن گفت. در هریك از موضوعات مطرح شده، طرفین استدلالات خود
را ارائه میدهند و از طرفی انگیزه اقتصادی یا سیاسی كافی نیز برای وارونه
كردن حقیقت وجود دارد.
به طور مثال، در موضوع برنجهای وارداتی بسیاری از مردم ادعای آلوده و خطرناك بودن این برنجها را حاصل لابی برنجكاران و تولیدكنندگان داخلی میدانند و برخی كارشناسان آن را به ناكارآیی روشهای كشاورزی داخلی، بالا بودن قیمت تمام شده یا ثبات نرخ ارز نسبت میدهند كه موجب شده تولیدكنندگان داخلی، قدرت رقابت با كالاهای خارجی نداشته باشند و به چنین ترفندهایی متوسل شوند. همچنین عدهای بر این عقیدهاند كه در این موضوع، حق و حسابهای رسمی (و احیانا غیررسمی) پرداخت نشده است و پس از پرداخت آنها، برنجها به طور اتوماتیك سالم و بدون مشكل خواهند شد! در مقابل نیز بسیاری دیگر، رد این ادعا را حاصل لابی طرف مقابل، یعنی واردكنندگان و مسوولان مربوطه میدانند كه به جهت اقتصادی یا سیاسی ذینفع هستند. واردكنندگان از منافع اقتصادی عظیمی برخوردار هستند و بعید نیست كه بتوانند تاثیرگذار باشند؛ همچنین اگر ثابت شود كه این برنجها واقعا آلوده بودهاند، مسوولان ذیربط متهم خواهند شد كه چرا در همه این سالها اقدامی را انجام ندادهاند. به این ترتیب، هر دو طرف ماجرا دارای منافعی هستند و بدون بررسی علمی و مستقل نمیتوان به نتیجهای رسید. این شرایط از یك طرف حاكی از وجود فضای بدبینی و بیاعتمادی در جامعه است و از طرف دیگر فقدان یك نهاد معتبر، مستقل و مورد وثوق برای اعلامنظر در این زمینه را نشان میدهد.
به این ترتیب، این موضوع قابل تعمیم به سایر كالاها و موضوعات از قبیل سوسیس و كالباس و پارازیت و غیره نیز میباشد.
آیا تشكیل سازمانی مردمی و كاملا مستقل برای نظارت بر سلامت میتواند چارهساز باشد؟ ایراد نهادهای مردمی و غیرانتفاعی این است كه به دلیل فقدان نفع شخصی، اراده قوی و مستمر برای تداوم آن وجود ندارد.
آیا شكلگیری نهادی خصوصی برای ارزیابی سلامت موثر است؟ ایراد بخش خصوصی نیز این است كه ممكن است تحتتاثیر لابیها قرار گیرد؛ ضمن این كه نهادهای مردمی یا بخش خصوصی باید سالها فعالیت كنند تا بتوانند وجهه و اعتبار لازم را نزد مردم كسب كنند. شاید بهرهگیری از شركتها و موسسات استاندارد بینالمللی معتبر برای این منظور مفید باشد. به این ترتیب كه از یكی از این شركتهای معتبر خواسته شود بعد از نمونهگیری از بازار به اظهارنظر در این مورد بپردازد. اعتبار این نهادها به عنوان مهمترین دارایی آنها مانع از آن میشود كه تحتتاثیر لابیها قرار گیرند؛ اما مهمتر از همه اینها، وجود اراده قوی و فراگیر مردمی برای رعایت استانداردهای سلامت است. مردم باید همان طور كه خواهان امنیت، اشتغال و غیره هستند، خواستار امنیت در سلامت خود نیز باشند.
مرجع: روزنامه دنیای اقتصاد - شماره1916
به طور مثال، در موضوع برنجهای وارداتی بسیاری از مردم ادعای آلوده و خطرناك بودن این برنجها را حاصل لابی برنجكاران و تولیدكنندگان داخلی میدانند و برخی كارشناسان آن را به ناكارآیی روشهای كشاورزی داخلی، بالا بودن قیمت تمام شده یا ثبات نرخ ارز نسبت میدهند كه موجب شده تولیدكنندگان داخلی، قدرت رقابت با كالاهای خارجی نداشته باشند و به چنین ترفندهایی متوسل شوند. همچنین عدهای بر این عقیدهاند كه در این موضوع، حق و حسابهای رسمی (و احیانا غیررسمی) پرداخت نشده است و پس از پرداخت آنها، برنجها به طور اتوماتیك سالم و بدون مشكل خواهند شد! در مقابل نیز بسیاری دیگر، رد این ادعا را حاصل لابی طرف مقابل، یعنی واردكنندگان و مسوولان مربوطه میدانند كه به جهت اقتصادی یا سیاسی ذینفع هستند. واردكنندگان از منافع اقتصادی عظیمی برخوردار هستند و بعید نیست كه بتوانند تاثیرگذار باشند؛ همچنین اگر ثابت شود كه این برنجها واقعا آلوده بودهاند، مسوولان ذیربط متهم خواهند شد كه چرا در همه این سالها اقدامی را انجام ندادهاند. به این ترتیب، هر دو طرف ماجرا دارای منافعی هستند و بدون بررسی علمی و مستقل نمیتوان به نتیجهای رسید. این شرایط از یك طرف حاكی از وجود فضای بدبینی و بیاعتمادی در جامعه است و از طرف دیگر فقدان یك نهاد معتبر، مستقل و مورد وثوق برای اعلامنظر در این زمینه را نشان میدهد.
به این ترتیب، این موضوع قابل تعمیم به سایر كالاها و موضوعات از قبیل سوسیس و كالباس و پارازیت و غیره نیز میباشد.
آیا تشكیل سازمانی مردمی و كاملا مستقل برای نظارت بر سلامت میتواند چارهساز باشد؟ ایراد نهادهای مردمی و غیرانتفاعی این است كه به دلیل فقدان نفع شخصی، اراده قوی و مستمر برای تداوم آن وجود ندارد.
آیا شكلگیری نهادی خصوصی برای ارزیابی سلامت موثر است؟ ایراد بخش خصوصی نیز این است كه ممكن است تحتتاثیر لابیها قرار گیرد؛ ضمن این كه نهادهای مردمی یا بخش خصوصی باید سالها فعالیت كنند تا بتوانند وجهه و اعتبار لازم را نزد مردم كسب كنند. شاید بهرهگیری از شركتها و موسسات استاندارد بینالمللی معتبر برای این منظور مفید باشد. به این ترتیب كه از یكی از این شركتهای معتبر خواسته شود بعد از نمونهگیری از بازار به اظهارنظر در این مورد بپردازد. اعتبار این نهادها به عنوان مهمترین دارایی آنها مانع از آن میشود كه تحتتاثیر لابیها قرار گیرند؛ اما مهمتر از همه اینها، وجود اراده قوی و فراگیر مردمی برای رعایت استانداردهای سلامت است. مردم باید همان طور كه خواهان امنیت، اشتغال و غیره هستند، خواستار امنیت در سلامت خود نیز باشند.
مرجع: روزنامه دنیای اقتصاد - شماره1916
نوشته شده در تاریخ شنبه هجدهم مهرماه سال 1388 توسط سپتیاما